ملانصرالدین را یکی از حکمای طنزپرداز و شوخطبع در تاریخ جهان لقب دادهاند. چرا که در میان ملتها کمتر نماد بذلهگویی و شوخطبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. با آنکه....
ملانصرالدین کیست و در چه زمانی میزیسته است، چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته است یا ساخته و پرداخته ذهن ملتهاست. اینها سوالاتی است که ذهن بسیاری از مردم، چه عادی و چه کارشناسان و فولکولورشناسان در سرتاسر دنیا را به خود مشغول داشته است. ملانصرالدین را یکی از حکمای طنزپرداز و شوخطبع در تاریخ جهان لقب دادهاند. چرا که در میان ملتها کمتر نماد بذلهگویی و شوخطبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی میخواند و عنوان و لقب متفاوتی به او میدهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر میگردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانهاش به دلها مینشیند.
ملانصرالدین کیست و در چه زمانی میزیسته است، چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته است یا ساخته و پرداخته ذهن ملتهاست. اینها سوالاتی است که ذهن بسیاری از مردم، چه عادی و چه کارشناسان و فولکولورشناسان در سرتاسر دنیا را به خود مشغول داشته است.
در روایتهای عامیانه ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ دانستهاند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم
ما اعتقاد به نحس بودن عدد سیزده عقیدهای خرافی است كه در ایران و بسیاری كشورهای جهان دیده میشود. ابوریحان بیرونی در كتاب «آثارالباقیه» نه تنها اشارهای به نحسی سیزده ندارد، بلكه آن را از روزهای سعد و فرخنده به شمارمی آوردادامه. . .
چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید…
دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمیشود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید.
فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی می تونه از دود شهر فرار کنه تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه، بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه
فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی برای شوهرش درست کنه
! باز یه سوالی مغزمو پریشون کرد چرا جمعه انقدر به شنبه نزدیکه، ولی شنبه انقدر از جمعه دوره؟؟
گوشيم زنگ خورد ، اسم رفيقم "رضا" افتاد گوشی رو برداشتم ، با يه صدای خسته گفتم : سلام بی شرف يه صدای کلفتی اومد : پدر بی شرف هستم ، بی شرف اونجا نيست؟
!
سرآغاز جشن نوروز، روز نخست ماه فروردين است و به دليل اينكه برخلاف سايرجشنها برابري نام ماه و روز را به دوش نميکشد بر ساير جشنهاي ايران باستان برتري دارد.
در مورد پيدايي اين جشن افسانههاي بسيار است اما آنچه به آن جنبه رازوارگي ميبخشد آيينهاي بسياري است که روزهاي قبل و بعد از آن انجام ميگيرد.
صورتكي سياه به نام حاجي فيروز
اگر نوروز هميشه و در همه جا با هيجان و آشفتگي و درهم ريختگي آغاز ميشود، حيرت انگيز نيست چرا که بينظمي يکي از مظاهر آن است. ايرانيان باستان نا آرامي را ريشه آرامش و پريشاني را اساس سامان ميدانستند و چه بسا که در پارهاي از مراسم نوروزي آنها را به عمد به وجود ميآوردند چنانکه دررسم بازگشت مردگان (از 26اسفند تا 5فروردين) عقيده داشتند که ارواح درگذشتگان باز ميگردند كه درآن افرادي با صورتکهاي سياه براي تمثيل در کوچه و بازار به آمد و رفت ميپرداختند و بدينگونه فاصله ميان مرگ و زندگي و هست و نيست را در هم ميريختند و قانون و نظم يک ساله را محو ميکردند. باز مانده اين رسم آمدن حاجي فيروز يا آتش افروز بود که تا چند سال پيش نيز ادامه داشت.
رسم ميرنوروزي
از ديگر آشفتگيهاي ساختگي رسم مير نوروزي، يعني جا به جا شدن ارباب و بنده بود. در اين رسم به قصد تفريح ،کسي را از طبقههاي پايين براي چند روز يا چند ساعت به سلطاني برميگزيدند و سلطان موقت ( برطبق قواعدي) اگر فرمانهاي بيجا صادر ميکرد، از مقام اميري بر کنار ميشد.
حافظ نيز در يکي از غزلياتش به حکومت ناپايدار مير نوروزي اشاره كرده است:
سخن در پرده ميگويم، چو گل از غنچه بيرون آي ،که بيش از چند روزي نيست حکم مير نوروزي
خانه تكاني رسم ديرينه نوروز
خانه تکاني نخست به درهم ريختگي، سپس به نظم و نظافت اشاره دارد. درگذشته تمام خانه براي نظافت زير و رو ميشد ودربعضي از نقاط ايران رسم بود که حتي خانهها را رنگ آميزي ميکردند و اگر ميسر نبود دست کم همان اتاقي که هفت سين را در آن ميچيدند، سفيد مي کردند، اثاثيه کهنه را به دور ميريختند و به جايش لوازم نو ميخريدند و در آن ميان شکستن کوزه را که جايگاه آلودگيها و اندوه هاي يک ساله بود واجب ميدانستند، ظرفهاي مسين را به رويگران ميسپردند ،نقرهها را جلا ميدادند، گوشه و کنار خانه را از گرد و غبار پاک ميکردند ،فرش و گليمها را از تيرگيهاي يک ساله ميزدودند و بر آن باور بودند که ارواح مردگان وفروهرها (ريشه کلمه فروردين) در اين روزها به خانه و کاشانه خود باز ميگردند و اگر خانه را تميز و بستگان را شاد ببينند خوشحال ميشوند و براي باز ماندگان خود دعا ميفرستند وگرنه غمگين و افسرده باز ميگردند ازاين رو چند روز به نوروزمانده در خانه مُشک و عنبر ميسوزاندند و شمع و چراغ ميافروختند.
در بعضي نقاط ايران رسم بود که زنها شب آخرين جمعه سال بهترين غذا را ميپختند و بر گور درگذشتگان ميپاشيدند و روز پيش از نوروز را که همان عرفه يا علفه و يا به قولي بي بي حورباشد به خانهاي که در طول سال ،درگذشتهاي داشت به پُرسه ميرفتند و دعا ميفرستادند و ميگفتند که براي مرده عيد گرفته اند.
سبزه سبز كردن نماد بركت و باروري
در گير و دار خانه تکاني و از 20روز به روز عيد مانده سبزه سبز ميکردند. ايرانيان باستان دانهها را که عبارت بودند از گندم، جو، برنج، لوبيا، عدس، ارزن، نخود، کنجد، باقلا، کاجيله، ذرت و ماش به شماره هفت( نماد هفت امشاسپند) يا دوازده (شماره مقدس برجها) در ستونهايي از خشت خام بر ميآوردند و باليدن هر يک را به فال نيک ميگرفتند و بر آن بودند که آن دانه در سال نو موجب برکت و باروري خواهد بود. خانوادهها به طور معمول سه قاب از گندم و جو و ارزن به نماد هومت (انديشهي نيک)، هوخت (گفتار نيک) و هوورشت (کردار نيک) سبز ميکردند و فروهر نياکان را موجب بالندگي و رشد آنها ميدانستند.
چهارشنبه سوري مقدمه اي براي جشن نوروز
چهار شنبه سوري که از دو کلمهي چهارشنبه (آخرين چهارشنبه سال) و سوري که همان سوريک فارسي و به معناي سرخ باشد تشکيل شده و در کل به معناي چهارشنبه سرخ و مقدمه جدي جشن نوروز است.
در ايران باستان بعضي از وسايل جشن نوروز از قبيل آينه ، کوزه و اسفند را به يقين شب چهارشنبه سوري و از چهارشنبه بازارتهيه ميکردند. بازار در اين شب چراغاني و زيور بسته و سرشار از هيجان و شادماني بود و البته خريد هرکدام هم آيين خاصي را تدارک ميديد.
هنگام غروب بوتهها را به تعداد هفت (نماد هفت امشاسپندي يا سه نماد سه منش نيک روي هم ميگذاشتند و خورشيد که به تمامي پنهان ميشد، آن را بر ميافروختند تا آتش سر به فلک کشيده جانشين خورشيد شود. در بعضي نقاط ايران براي شگون وسايل دور ريختني خانه از قبيل پتو، لحاف و لباسهاي کهنه را ميسوزاندند.
آتش ميتوانست در بيابانها و رهگذرها و يا بر صحن و بام خانهها افروخته شود. وقتي آتش شعله ميکشيد از رويش ميپريدند و ترانههايي که در همه آنها خواهش برکت ، سلامت ، بارآوري و پاکيزگي بود، ميخواندند.
آتش چهار شنبه سوري را خاموش نميکردند تا خودش خاکستر شود. سپس خاکسترش را که مقدس بود کسي جمع مي کرد و بي آنکه پشت سرش را نگاه کند، سرنخستين چهار راه ميريخت ودربازگشت در پاسخ اهل خانه که ميپرسيدند:
- كيست؟
-ميگفت: منم.
- از کجا ميآيي؟
- از عروسي.
- چه آوردهاي؟
- تندرستي.
رسم شال اندازي در چهارشنبه سوري
شال اندازي هم يکي از آداب چهارشنبه سوري بود. پس از مراسم آتش افروزي جوانان به بام همسايگان و خويشان ميرفتند و از روي روزنه بالاي اتاق (روزنه بخاري) شال درازي را به درون ميانداختند. صاحب خانه ميبايست هديهاي در شال بگذارد.
شهريار در بند 27منظومه حيدر بابا به آيين شال اندازي و در بند 28به ارتباط شال اندازي با برکت خواهي و احترام به درگذشتگان به نحوي شاعرانه اشاره دارد:
عيد بود و مرغ شب آواز ميخواند
دختر نامزد شده براي داماد،
جوراب نقشين ميبافت
و هر کس شال خود را از دريچهاي آويزان ميکرد
وه که چه رسم زيبايي است ،رسم شال اندازي
هديه عيدي بستن به شال داماد
من هم گريه و زاري کردم و شالي خواستم
شالي گرفتم و فوراً بر کمر بستم
شتابان به طرف خانهغلام (پسر خالهام) رفتم
و شال را آويزان کردم
فاطمه خالهام جورابي به شال من بست
خانم ننهام را به ياد آورد و گريه کرد
شهريار در توضيح اين رسم ميگويد: در آن سال مادر بزرگ من (خانم ننه) مرده بود. ما هم نميبايست در مراسم عيد شرکت ميکرديم ولي من بچه بودم، با سماجت شالي گرفتم و به پشت بام دويدم.
رسم فالگوش در چهارشنبه سوري
از ديگر مراسم چهارشنبه سوري فالگوش بود و آن بيشتر مخصوص کساني بود که آرزويي داشتند مانند دختران دم بخت يا زنان در آرزوي فرزند، آنها سر چهار راهي که نماد گذار از مشکل بود ميايستادند و کليدي را که نماد گشايش بود، زير پا ميگذاشتند و نيت ميکردند و به گوش ميايستادند و گفت و گوي اولين رهگذران را پاسخ نيت خود ميدانستند. آنها در واقع از فروهرها ميخواستند که بستگي کارشان را با کليدي که زير پا داشتند، بگشايند.
رسم قاشق زني در چهارشنبه سوري
قاشق زني هم که از ديگر مراسم چهارشنبه سوري بود،تمثيلي بود از پذيرايي از فروهرها، زيرا قاشق و ظرف مسين نشانه خوراک و خوردن بود. ايرانيان باستان براي فروهرها بر بام خانه غذاهاي گوناگون ميگذاشتند تا از اين ميهمانان تازه رسيده آسماني پذيرايي کنند و چون فروهرها پنهان و غير محسوس اند، کساني هم که براي قاشق زني ميرفتند سعي ميکردند روي بپوشانند و ناشناس بمانند و چون غذا و آجيل را مخصوص فروهر ميدانستند، دريافتشان را خوش يُمن ميپنداشتند.
مقیم لندن بود. تعریف می کرد؛ که یک روزسوار تاکسی میشود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمیگرداند بیست پنس اضافه تر می دهد"
میگفت؛ چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافی را برگردانم یا نه؟" آخر سر به خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم وگفتم آقا این را زیاد دادی...
گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکزشما مسلمانان و مسلمان شوم , اما هنوز کمی مردد (دو دل) بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگه بیست پنس را پس دادید , بیایم. فردا خدمت می رسم.
تعریف می کرد؛ تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم....""
نوشتم این چنین نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوی درگاه به نام تو که رحمان و رحیمی// خدای قادرو رب کریمی منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت می کنم من ازهمین جا همان آدم که اورا آفریدی // ولی از خلقتش خیری ندیدی ازاوّل او به راهی بس خطا رفت// به سوی کشتن و جرم و جفا رفت زتو بخشش ازاوعصیان گری بود// زتو نرمش از اوویرانگری بود خدایا از خودم شرمنده هستم // ازاینکه ظاهراً من بنده هستم نیاوردم به جا من بندگی را // وبالم کرده ام شرمندگی را ندادم گوش برفرمانت ای دوست// ومی دانم که می گویی چه پُررّوست زبس از آدمیّت گشته ام دور// نکردم اعتنا بر لوح و منشور لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگی واز سر سوز شوم مستعفی از شغلی که دادی// و نام آدمی بر آن نهادی اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسویت خدایی را در حق ّ این خطا کار// در حق بندۀ مستعفی زار به جا آور زروی لطف و یاری// که باشد از صفات ذات باری به جای دستمزد این همه سال // که بودم بنده ات باری به هر حال عطا کن خانه ای در کنج جنّت// برای دورۀ خوب فراغت بکن هم خانه ام یک حور زیبا // که تا تنها نباشم من در آنجا چو نامه خوانده شد از سوی یزدان// ندا آمد زسوی حی سبحان توای« جاوید » گرچه پررّو هستی// ودست سنگ پا از پشت بستی ولی چون برگنُه اقرار کردی// به نادانی خود اصرار کردی قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چیزی را دگر گیری بهانه ؟ به عزراییل گفتم تا بیاید// تورا فوراً به این خانه رساند بلرزیدم زنام مالک موت// چنان گویی که دارم می کنم فوت پریدم من زخواب خوش به یکبار//نگشتم لاجرم نائل به دیدار
این عکس ها را از کتاب زیبای (در کوچه باغ های نوخندان ) نوشته : نویسنده ارجمند جناب آقای فریدون پوراحمدیان انتخاب کرده ام. از زحمات این نویسنده بزرگوار بسیار ممنون و متشکریم.
عکس بالا سمت راست: بهمن ماه سال 1342 قبل از انقلاب اسلامی میدان نوخندان// روبروی خیابانی که به کوچه باغ های نهر آسیا( درمان آر غه) منتهی می شود. در عکس : میرزا عبدالله حسینی, میرزاحسین حسینی , قهرمان محمدی ( کارمند آن زمان مخابرات و دائی نویسنده همین وب) , هوشمند(ژاندارمری آن زمان), میرزا ابراهیم پورنظری( آموزش و پرورش آن زمان یعنی؛اد اره فرهنگ), غلامرضا ملتی( کدخدای نوخندان در آن زمان) ,غلامحسین پورنظری( شهرداری آن زمان) و دیگران .
عکس بالا سمت چپ: مراسم استقبال از پهلوان خراسان آقای شیخ رضا جعفری قهرمان مسابقات کشتی با چوخه استان خراسان در آن زمان
عکس پایین: پهلوانی از دیار نوخندان آقای احمد وفادار در حالی که بازوبند پهلوانی کشور ( طی سالهای 1329 الی 1330) را در بازو دارد. و حکم پهلوانی سه سال متوالی مذکور با امضای سرلشگر آن زمان دکتر یزدان پناه.
لطفا برای مشاهده عکس ها در اند ازه بزرگتر روی عکس کلیک کنید.
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین